دیالکتیک و ایدئالیسم هگل، آموزش فلسفه هگل به زبان ساده
صیرورت چیست؟
وحدت که هستی و نیستی عناصر جدایی ناپذیر آن هستند، با این عناصر تفاوت دارد و نسبت به آنها، عنصر سومی را نشان می دهد که در ویژه ترین شکل خود، گردیدن است. گذار از یکی به دیگری عیین گردیدن است، فقط با این تفاوت که در حد گذار، حد آغازین و حل پایانی، در حالت سکون به سر می برند و از یکدیگر جدا هستند، و گذار به عبارتی بین آن دو صورت می گیرد. هر بار که مسئلهی هستی و نیستی طرح می شود، این عنصر «سوم» باید وجود داشته باشد، زیرا هستی و نیستی به خودی خود وجود ندارند، و فقط در این سومین عنصر وجود دارند. اما این عنصر سوم، شکل های واقعی متنوعی به خود میگیرد که انتزاع آنها را کنار می گذارد یا نادیده می گیرد تا بتواند آفریده های خود، یعنی هستی و نیستی جدا از هم را حفظ کند و آنها را چنان جلوه دهد که گویی از گذار یکی به دیگری در امان مانده اند. در وبسایت اینفوفنگ به آموزش فلسفه به زبان ساده خواهیم پرداخت که میتوانید و میتوانید درباره هگل و دیگر فلاسفه قبل و بعد از آن در اینفوفنگ بخوانید.
اغلب این گفته را می شنویم که در فرضیهی جدایی مطلق میان هستی و نیستی، سرآغاز یا گردیدن چیزی درکناپذیر است؛ در واقع بعد از پذیرش فرضیهی حذف سرآغاز یا گردیدن، دومی را باز به میان می آورند و بدین ترتیب پس از آنکه خودشان این تضاد را آفریدند و رفع آن را ناممکن ساختند، اعلام میکنند که با چیزی درک ناپذیر روبه رو هستند.
دیالکتیکی که از آن سخن گفتیم همان دیالکتیکی است که فاهمه بر ضد این مفهوم مقادیر بی نهایت خرد به کار می برد، مفهومی که از تحلیل بالا سرچشمه می گیرد و در جای دیگری به آن خواهیم پرداخت. این مقادیر به مثابه مقادیر در حال ناپدیدی تعریف شده اند، نه پیش از ناپدیدی (زیرا در این حال مقادیر پایان پذیر خواهند بود نه پس از ناپدیدی (زیرا در این صورت هیچ نخواهند بود. ایرادی که بر ضد این مفهوم محض، بیان و اغلب تکرار شده این است که این مقادیر یا چیزی هستند، یا هیچ نیستند؛ و میان هستی و نیستی، حالت حد وسطی وجود ندارد (حالت واژهای نامناسب و نادرست است. در اینجا نیز جدایی مطلق میان هستی و نیستی را می پذیرند. ما به عکس نشان داده ایم که هستی و نیستی در واقع یک چیز واحد هستند، یا به بیانی که در بالا گفته شد، هیچ چیزی وجود ندارد که در حالت حد وسط هستی و نیستی نباشد، ریاضیات، درخشان ترین کامیابی های خود را مدیون پذیرش این تعریفی است که فاهمه از آن بیزار است.
استدلالی که آن را نقل کردیم، بر فرضیهی جدایی مطلق میان هستی و نیستی استوار است و از آن فراتر نمی رود؛ ما تأکید می ورزیم که این استدلال، سفسطه است و ربطی به دیالکتیک ندارد. زیرا سفسطه استدلالی مبتنی بر فرضیه ای بی اساس است که بی هیچ باریک اندیشی با انتقادی پذیرفته می شود؛ ولی دیالکتیک هگل و فلسفه هگل به زبان ساده به تعبير ما جنبش عقلانی برتر است که هنگامی تأیید می شود که این حدهای به ظاهر جداگانه به نحوی خودانگیخته در یکدیگر گذر میکنند و نیز به همین سبب است که فرضیهی جدایی آنها هم رد می شود. (علم منطق، جلد ۱، صص ۹۸-۹۹).